نبود تو را در قلب خانه ام احساس ميكنم
در فكر خود برگ هاى پاك تو را ناز ميكنم
پر ميكنم ز عطر در و ديوار خانه را
كنار عطر هاى پاريسی جاى تو را باز ميكنم
باز در تصور من خنده ميزنى اى گل
فردا بهار را به ياد تو آغاز ميكنم
ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۸۶/۱۲/۲۹
تو هنوز آن كلاغی
كه در آرزوی كبكی
تو زخود خبر نداری
كه چگونه يا چه سبكى
به تو گفته بودم از قبل
كه درون كفش خود باش
برو حل كن اين معما
كه كلاغ يا كه كبكی
ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۸۶/۱۲/۲۸
ديشب تمام شب من و چون وچرا با يار بود
اين سينه غمبار من وان حضرت غمخوار بود
می گفتم و پر می زدم گرد حريم گرم او
از تيغ چشمان حسود، شب تا سحر اخبار بود
خون می چكيد از قامتم، تا زخم دل سر باز كرد
اين قلب خونين من و دست طبيب در كار بود
اندوه بی پايان من تا بيكران پرواز كرد
تا خود بگويد با خدا از هر چه نيش مار بود
گفتم تو می دانی كه من، مانند كفتر ساده ام
اين سادگی آيا مرا يك جرم لا انكار بود؟
در بزم شام شعر من شمع و گل و پروانه نيست
هم صحبت اسرار من يك روبه مكار بود
حالا كه زهر كاری اش الماس جانم آب كرد
رفتم به خواب و بر لبم اين بيت من تكرار بود
آری چه آسان می توان تير از كمان آزاد كرد
اما دل رنجيده را مرهم بسی دشوار بود
ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۸۶/۱۲/۲۳
من امشب تا سحر بيدارم ای عشق
به اميد نگاه جانفزايت
كه دستی پيش آرد تا بگيری
گدای دردمند بی نوايت
چنان پروانه های نا شكيبا
به هر سو می زنم پر در هوايت
كجائی تا نشيند نرم نرمك
دل بی پرده پای بارگاهت
منم آن موج خسته مانده بر خاك
كه يك شب روی ساحل باز ماندم
به دريا لحظه لحظه چشم دارم
بفرمايد بسويش باز گردم
مخواه ای عشق ما تنها بميريم
كه تا رخ بر نتابانی نميرم
اسير ديده امساكی تو
اسير بازتابی در ضميرم
ناهيد صابری
تاريخ ويرايش : ۱۳۸۶/۱۲/۱۸