۳ خرداد ۱۳۸۷

علامه شيخ بهايي

همه روز روزه بودن ،‌ همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن ، سفر حجاز کردن

ز مدينه تا به کعبه ، سر و پا برهنه رفتن

دولب از براي لبيک ، به وظيفه باز کردن

به مساجد و معابر ، همه اعتکاف جستن

ز ملاهي و مناهي همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن ،‌ به خداي راز گفتن

ز وجود بي نيازش ، طلب نياز کردن

به خدا که هيچ کس را ، ثمر آنقدر نباشد

که به روي نا اميدي در بسته باز کردن

علامه شيخ بهايي

۱۸ فروردین ۱۳۸۷

باد

با صداى هوى هوى
مرغ طوفان پر كشيد

تا لب بام بلند
قاصدك بى پا دويد

از كنار گوش باغ
موج آرامى گذشت

در دل نرم اتاق
بستر بادى خزيد

***
چشم خواب پنجره
پلك خود را باز كرد

گيسوان دخترى
بيصدا پرواز كرد

دست آرامى كشيد
پرده را از روى او

شهپر بال نسيم
صورتش را ناز كرد

***
اسمان لبريز بود
از صداى چنگ باد

باله برگ درخت
شاخه لرزان شاد

دست نيرومند باد
باغ را ديوانه كرد

دخترك آواز داد
دولتت پاينده باد



ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۷۶/۳/۱۵

۲۹ اسفند ۱۳۸۶

سنبل

تقديم به شب بو (سنبل) هاى پارسی كه اينجا يافت نمى شود:

نبود تو را در قلب خانه ام احساس ميكنم
در فكر خود برگ هاى پاك تو را ناز ميكنم

پر ميكنم ز عطر در و ديوار خانه را
كنار عطر هاى پاريسی جاى تو را باز ميكنم

باز در تصور من خنده ميزنى اى گل
فردا بهار را به ياد تو آغاز ميكنم



ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۸۶/۱۲/۲۹

۲۸ اسفند ۱۳۸۶

كلاغ

تو هنوز آن كلاغی
كه در آرزوی كبكی

تو زخود خبر نداری
كه چگونه يا چه سبكى

به تو گفته بودم از قبل
كه درون كفش خود باش

برو حل كن اين معما
كه كلاغ يا كه كبكی



ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۸۶/۱۲/۲۸

۲۵ اسفند ۱۳۸۶

نيش

ديشب تمام شب من و چون وچرا با يار بود
اين سينه غمبار من وان حضرت غمخوار بود

می گفتم و پر می زدم گرد حريم گرم او
از تيغ چشمان حسود، شب تا سحر اخبار بود

خون می چكيد از قامتم، تا زخم دل سر باز كرد
اين قلب خونين من و دست طبيب در كار بود

اندوه بی پايان من تا بيكران پرواز كرد
تا خود بگويد با خدا از هر چه نيش مار بود

گفتم تو می دانی كه من، مانند كفتر ساده ام
اين سادگی آيا مرا يك جرم لا انكار بود؟

در بزم شام شعر من شمع و گل و پروانه نيست
هم صحبت اسرار من يك روبه مكار بود

حالا كه زهر كاری اش الماس جانم آب كرد
رفتم به خواب و بر لبم اين بيت من تكرار بود

آری چه آسان می توان تير از كمان آزاد كرد
اما دل رنجيده را مرهم بسی دشوار بود




ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۸۶/۱۲/۲۳

۱۸ اسفند ۱۳۸۶

نگاه

من امشب تا سحر بيدارم ای عشق
به اميد نگاه جانفزايت
كه دستی پيش آرد تا بگيری
گدای دردمند بی نوايت

چنان پروانه های نا شكيبا
به هر سو می زنم پر در هوايت
كجائی تا نشيند نرم نرمك
دل بی پرده پای بارگاهت

منم آن موج خسته مانده بر خاك
كه يك شب روی ساحل باز ماندم
به دريا لحظه لحظه چشم دارم
بفرمايد بسويش باز گردم

مخواه ای عشق ما تنها بميريم
كه تا رخ بر نتابانی نميرم
اسير ديده امساكی تو
اسير بازتابی در ضميرم



ناهيد صابری
تاريخ ويرايش : ۱۳۸۶/۱۲/۱۸

داستان تو

تو حق داری بدانی قصه ام را
واندوهم و رنج بی شمارم

بيا بشكن سكوت سينه ام را
وبنگر آنچه را در سينه دارم

تو يك عشق بلند جاودانی
تو تنها برگ سبز افتخارم

منم آن مادر ديوانه تو
كه جز طفلی در اين دنيا ندارم

ولی از روی جبر زندگانی
تو را يك شب به دريا می سپارم

تو را ای قوی زيبای بهشتی
تو را ای موج گرم انتظارم

و تنها می توانم در فراغت
لبم را بر لب دريا گذارم



ناهيد صابری
تاريخ ويرايش : ۱۳۸۶/۱۲/۲۰

۱۲ اسفند ۱۳۸۶

جان شيرين

قسم خوردم كه وصفت را نگويم
به هر كس ناكسی نامت نگويم

تو گفتی احتياط از روی عقل است
كه رازم را به خوبان هم نگويم

***
از اين پس گريه بر يوسف حرام است
هر آنكس می فشاند اشك، خام است

اگر دشمن بداند مقصدم كيست
هماندم كار اين مقصد تمام است



ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۸۶/۱۲/۱۱

۱۰ اسفند ۱۳۸۶

شهر دريايی

امشب از سيلاب شوقم غرق آب
می روم با موجی از دريا به خواب

من در اين خواب عميق نيلگون
می شوم در كام درياها حباب

می روم تا بنگرم در قطره ها
تا بيابم قطره های اشك ناب

بگذريم از قطره های رنگ رنگ
در ميان گيسوان آفتاب

خودنما بی ريشگان بی هنر
چون شناور نقشهای روی آب

بگذريم از نغمه های آبشار
بگذريم از خودعه های ماهتاب

آنچه من می جويمش می خواهمش
رفته با افسونگری زير نقاب


می روم...


می روم تا اوج از خود واشدن
می روم تا قلب درياهای دور

می شكافم مرزها را يك به يك
تا لب سر چشمه های اشك شور

می زنم چنگی به اقيانوس عشق
می چكانم در صدف های بلور

می گشايم صد طلسم كور را
چون پری دريائيان پر غرور

تا گل از روی صدفها بشكفد
تا بزايد شهری از امواج نور


ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۷۵/۱۲/۴

سحرگاه

ديريست كه از نم نم باران خبری نيست
بر گوش نسيم سحری سيم و زری نيست

درسينه شب شانه به شانه همه در خواب
گر راهبری هست ولی رهگذری نيست



ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۷۵/۸/۲۷

۸ اسفند ۱۳۸۶

نوش دارو

افسوس كه اين خاطره از دفتر من پاك نشد
صد بار به سيلاب شناكرده و نمناك نشد

آن اسب سپيدی كه ز تيرم به خطا رفت
بگذشت ز اين دهر ولی در دل من خاك نشد

ای خوبتر از ماه چه گويم كه دل من
پيش از گذرت واله و غمناك نشد

حالا كه تو رفثی ز برم ای گل زيبا
با حتم بگويم كه دلی مثل دلم چاك نشد


ناهيد صابری
تاريخ :۱۳۷۵/۴/۲۴

۷ اسفند ۱۳۸۶

غزل!!

ای دل خيره بخند، روی از او باز متاب
عاشق تشنه فرد، می رود تا لب آب

دل از او سير مشو، رخصتی باز بده
تا بنوشد آبي، در دل كشتی خواب

***

ديده از مهر تهی است، سينه از گرمی شور
سايه در هم ابر، می كشد پنجه به نور

جانگداز است بسي، صورت زخمی عشق
مستی شهرت و نام، برده از سايه شعور

***

آسمان آرام است، روی دريای قشنگ
كودك حادثه جو، قلب طوفانی جنگ

دسته مرغان هوا، سينه بر سينه آب
می زند كودك پست، می زند بر همه سنگ

***

وای از اين ديده سرد، وای از آن بال خيال
ما به آواز خوشيم، او به يك خنده خال

می رود تا ته دشت، می پرد تا سر شاخ
می خورد ميوه مهر، غافل از ميوه كال

***

ای دل تنگ بمير، يا كه شعری بسرا
نوبت بازی توست، وقت هوشياری ما

لب گشا با غزلي، روی من جاری باش
تا بنوشد دل سخت، جرعه ای شعر تو را


ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۷۶/۲/۱۷

ستاره

آن شب كه دوباره دادم ازدست
فرمان خيال خسته ام را
ديدم شبحی ستاره بر دست
می برد مرا به شهر رويا

بگشوده هزار در به رويم
سر می زند از درش ستاره
سوسوی قشنگ شامگاهی
گويی به رهی كند اشاره

من راهی آن ره درازم
آنجا كه خدای نور پيداست
آنجا همه شهروند عشقند
شهری كه زنور عشق زيباست

در سينه هوای آشنا بود
تاچشمه نور شد هويدا
صد پرتو نور با من آميخت
من قطره نور پاك دريا

دريا همه موج می خروشيد
چشمان من از نظاره تر بود
می شد همه جا ستاره باران
آغاز شكفتنی دگر بود

يك دم كه صدای عشق بر خاست
ديدم تلی از شراره هستم
سودا به سرم كه ساليانيست
انگار كه يك ستاره هستم

ای گوهر آسمانی من
بنما كه تو را به خواب ديدم
آب از لب صبر من فرو ريخت
پيش آی كه دوباره پر كشيدم

امشب من و آن ستاره دور
بر هم نظری دوباره داريم
شايد يكی از همين سحر ها
در خلوت هم قدم گذاريم



ناهيد صابری
تاريخ : ۱۳۷۴/۱۲/۳